روزام شلوغه و از شبهام غم میچکه.
چند هفتهای هست که شرکت رو کنکل کردم.
اول فقط مرخصی بود و بعد دیگه نشد.
ولی خب، تایمهای خالیم فرق چندانی نکرده و هنوز همونقدر شلوغم.
هنوز نمیرسم آدمهای دلخواهم رو ببینم و این بزرگترین غ در حال حاضر.
هنوز سختمه که با کسی ارتباط بگیرم اما این فقط و فقط به خاطر خودم و ترس از آسیب دیدن و از دست دادنه.
آره. مووآنم تکمیل شده و خیلی وقته که دیگه با گذشته کاری ندارم.
حالم با خودم خوبه و زندگیم داره جلو میره.
اگه دروغ نگم، گاهی دلم تنگ میشه برای خودِ اون روزهام، لبخندام، حسهای خوبی که داشتم.
اما خب، گذراست.
۵ تا آدم پیدا کردم که هفتهای سه روز رو، از صب تا شب باهاشون میگذرونم و دیگه بعد از سه ترم، گلچین شدن از بین ۱۶ نفر. :)
این ۵ تا آدم، کساییان که اگه حتی فقط خم به ابروم بیاد، آسمون و زمین رو بهم میدوزن و خب من هم همینم در برابر اونها. :)
رفاقتای قدیمیم هنوز سر جاشونن.
محکمن.
حتی با وجود دیدار های دیر به دیر و کوتاه. .
رفاقتای مجازیم هم همینطور.
از مجازی فاصله گرفتم و چسبیدم به دنیای حقیقی.
به آدمهایی که هر روزم باهاشون میگذره.
آدمهایی که تو سه ماه تابستون، از دوریشون دیوونه شدم.
من دلم خیلی تنگ میشه واسه دوران کارشناسی.
خیلی خیلی زیاد!
دیروز روز دانشجو بود و من برای دومین سال، دانشجو بودم.
و قطعا دانشجو شدن، از بهترین اتفاقات زندگی من بود. .
احوالات، روزها، غم و شادی، دوران دانشجویی.
خیلی ,دانشجو